در ۲۵ ژوئیه امسال در تگزاس ، من و همسرم در حال چمن زدن بودیم. می خواهم واقعه عجیب حمله همزمان و شوکه کننده مار و شاهین به خودم را برایتان شرح دهم حدود ساعت ۸ شب بود و هوا هنوز روشن بود.
من در زمین در حال رانندگی با تراکتور بودم. تراکتور یک کابین باز با یک سایبان کوتاه داشت. ناگهان یک مار ۴ فوتی از آسمان روی بازوی من افتاد، لحظه ای طول کشید تا متوجه آن شوم.
سعی کردم مار را پرت کنم اما متأسفانه، مار غریزه مخالفی داشت – خودش را دور بازویم پیچید و همانطور که دیوانه وار از این طرف به آن طرف می چرخیدم، شروع به ضربه زدن به صورتم کرد.
در همین لحظه یک شاهین به پایین خم شد و سعی کرد مار را بگیرد.
فکر نمیکنم واقعاً آنچه را که اتفاق افتاد بتوانم پردازش کنم. من معمولاً در یک وضعیت بحرانی خوب هستم، اما در حالت بقا بودم و به طور خودکار واکنش نشان می دادم.
مار هم همینطور بود. قابل درک است که نمی خواست من را رها کند، بنابراین وقتی پرنده سعی کرد آن را به هوا بلند کند، بازوی من با آن کشیده شد.
بالهای شاهین در صورتم تکان میخورد و پنجه هایش در پوستم فرو می رفت و در تمام مدت تراکتور همچنان به سمت جلو حرکت می کرد. شاهین سه بار بدون مار از زمین بلند شد، تا اینکه سرانجام در چهارمین حرکت او را از بازوی من بیرون کشید و با آن پرواز کرد.
کل حمله همزمان و شوکه کننده مار و شاهین احتمالاً بیش از نیم دقیقه طول نکشید، اما من در تمام مدت فریاد می زدم.
شوهرم صدایم را شنیده بود و وقتی از تراکتور افتادم، دیدم که به سمت من دوید. وندل ( شوهرم) میگوید من دچار حمله هیستریک بودم و او نمیتوانست بفهمد من چه میخواهم بگویم. اما او میتوانست ببیند که بازوی من غرق در خون است.
ما به اورژانس محلی رفتیم، شوهرم دوباره از من پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ فقط گفتم “مار!” شوهرم گفت”مار با تو این کار را کرد؟” در جواب گفتم : “نه، نه – شاهین!”
به سختی میتوان فهمید که مار از کجا آمده است – مزرعه ما زمینی است باز و بدون درخت. در نهایت متوجه شدیم که شاهین از ابتدا آن را رها کرده است.
من قبلاً این اتفاق را دیدهام – یک شکارچی مار را میرباید، به هوا بلند می کند و آن را روی یک حصار سیم خاردار میاندازد تا آن را بکشد. شاید این شاهین چنگال خود را از دست داده یا اشتباه محاسباتی کرده است.
وقتی بازویم در بیمارستان تمیز شد، بعد از حمله همزمان و شوکه کننده مار و شاهین می توانستیم ببینیم که با بریدگیها، ساییدگیهای ناشی از چنگال شاهین و کبودیهایی که مار به جا گذاشته بود، بازویم کاملا پوشیده شده بود. نمیدانستم که مار از چه گونهای است، فقط میدانستم رنگ مار تیره است و شاهین قهوهای و سفید است.
نگرانی وجود داشت که ممکن است گزیده شده باشم، اما من دو سال قبل گزش مار را روی بازوی دیگرم تجربه کرده بودم و می دانستم که چقدر دردناک است. بازویم سیاه و بنفش شده بود و یک ماه تحت تاثیر قرار گرفتم.
به من آنتی بیوتیک دادند و من را به خانه فرستادند و به من گفتند مراقب تحولات غیرمنتظره باشم.
درد با از بین رفتن داروها بدتر شد و من آن شب نخوابیدم. در هفته های بعد، کابوس ها مرا بیدار نگه داشتند. من آن حادثه را در رویاهایم مرور می کنم. چند ماه بعد، بریدگی ها هنوز در حال بهبود هستند و من هنوز نمی دانم که آیا زخم ها دائمی خواهند بود یا خیر ؟