همه چیز از کلاس های خیاطی شروع شد عصرها که از خانه به فرهنگسرای محله امان می رفتم پسر همسایه امان از خانه تا کلاس همراهم میآمد من سعی میکردم به او محل ندهم اما آنقدر اظهار علاقه کرد که من درمقابل خواسته اش دیگر نتوانستم بیاستم این بود که من هم کم کم دلباخته او شدم.
دراین شرایط که پدر و مادرم بر سر هر موضوعی باهم دعوا داشتند و من هیچ وقت نمیتوانستم با پدر یا مادرم درددل کنم تنها کسی که میتوانستم با او حرف بزنم مهرداد بود او ۲۱ سال داشت و در کنا پدرش در یک مغازه پارچه فروشی کار میکرد و بیشتر اوقات یه من پارچه میآورد تا در کلاس خیاطی از آن استفاده کنم .
کم کم مادرم هم پی به این رابطه دوستی برد و مادر مهرداد هم این ماجرا را میدانست خانه ی آنها سر کوچه امان بود بعضی وقت ها من به خانه اشان می رفتم یک روز که مهرداد به اصرار ازمن خواست به خانه اشان بروم نمیدانستم او چه قصد شومی دارد وقتی وارد خانه شدم فهمیدم مادرش در خانه نیست احساس ترس تمام وجودم را در بر گرفت در این فکر بودم که ناگهان مهرداد به سمت من آمد خواستم فرار کنم اما او مانع شد و اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد و آبروی من رفت.
وقتی از خانه بیرون آمدم دنیا بر روی سرم خراب شد چشمانم سیاهی میرفت نمیدانستم چه کار کنم نمیدانستم وقتی مادرم این موضوع را بفهمد چه کار میکند من از اعتمادی که مادرم به من داشت سواستفاده کرده بودم میخواستم فرار کنم اما جایی برای رفتن نداشتم تصور میکردم اگر پدرم بفهمد چه می شود ….همه ی این تصورات باعث شد که تصمیم بگیرم خودکشی کنم سراغ قرص هایی رفتم که میدانستم با خوردن آنها عمرم تمام میشود من داشتم خودکشی میکردم تا از آبرویی که ریخته شده فرار کنم برادر کوچکم که درخانه بود به بیرون فرستادم، مادرم خانه نبود و به خانه مادربزرگم رفته بود پدرم هم سرکار بود قرص را به اتاقم بردم با یک لیوان آب دستانم می لرزید در یک لحظه به آرزوهای که داشتم فکر کردم به آینده ای که در انتظارش بودم . دنیا روی سرم میچرخید مدام به خودم میگفتم کاش هیچ وقت با این پسر آشنا نمی شدم کاش هیچ وقت جوابش را نمیدادم کاش کاش کاش این کاش ها درست مانند چکش ردی سرم میخورد دیگر همه چیز تمام شده بود قرص ها را یکی پس از دیگری به دهانم میانداختم نمیدانم چند تا بود تا اینکه دیگر هیچ چیز نفهمیدم و وقتی،بلند شدم خودم را روی تخت بیمارستان دیدم مادرم رنگ بر رخ نداشت از حال وروزم پی برد که چه اتفاقی افتاده است وحالا من اینجا نشسته ام…مادرم از من خواسته که از مهرداد شکایت کنم….
نگاه کارشناسی
زینب حمزه لویی کارشناس ارشد روانسناسی
مراجع خانمی 20 ساله که در خانواده ای 4 نفره به دنیا آمده در از لحاظ مالی در حد متوسط و مادر و پدر ارتباط خوبی با هم ندارند ودائما در حال درگیری هستند و مادر چندین بار منزل را به خانه ی پدرش ترک کرده و این تنش باعث شده که مادر به جای توجه به فرزندان درگیر اختلافات خودش باشد و ااین اظطراب باعث شده فرزند برای رهایی از این درگیری ها به جنس مخالف کشیده شود از لحاظ درسی وضعیت او متوسط بوده و پدر برای تامین مایحتاج زندگی دائما سرکار بوده و وقتی را برای فرزندان و همسر خود نمی گذارد و این خلا وجود پدر منشا ارتباط نامناسب وی شده است.
نبود فضای حمایتی و عاطفی به خصوص جو گرم و صمیمی بین اعضای خانواده باعث وابستگی نا ایمن فرزند به جنس مخالف و ایجاد پیوند عاطفی نادرست می شود در پی این دوستی و با توجه به کمبود اعتماد به نفس و خلا هایی که در فرد وجود دارد باعث ادوستی با جنس مخالف شده نداشتن مهارت جرات ورزی و حل مسئله ناتوانی در برقراری رابطه مناسب با والدین ، نداشتن اعتماد به نفس و احساس خود کم بینی وجود تعارض در خانواده و بی مهری والدین نسبت به فرزندان از مهم ترین دلایل ارتباط با جنس مخالف و گرفتار شدن در اینگونه مسایل می باشد و راحل نادرست اقدام به خودکشی و عدم بیان مشکل به صورت قاطع و ناتوانی در حل مشکل در مراجع شده است.
سایر علل خودکشی
افسردگی شدید تجاوز به مراجع
وابستگی به فرد مورد نظر و عدم پذیرش مسئله از جانب او
کمبود محبت از سوی والدین
برآورده نشدن نیازهای روانی و عاطفی
احساس ناامیدی
عدم اعتماد به نفس
استفاده از مهارتهای مقابله ای هیجان مدار ناسالم
عوامل خانوادگی:
عدم توجه والدین و درگیری زیاد در خانواده
رابطه ی سرد و خشک بین اعضای خانواده
عدم حمایت عاطفی والدین
عدم کنترل فرزند و استفاده از شیوه فرزند پروری سهل گیرانه
عوامل اجتماعی:
ترس از بیان این گونه مسایل (تجاوز)
عدم پیگیری مردم در مراجع قضایی (ترس از آبرو)
دسترسی به ابزارهای کشنده
عدم مراجعه به مشاوره در زمان بروز مشکل
عدم آموزش خانواده در مورد چگونه برخورد کردن با فرزندان در زمان بحران