از دلهرهی مهیب طوفان باز آ
ایران شده اشکبار و دلها مضطرای خادم بی ریای ایران باز آ
در شام ولادت امام هشتم
با ذکر توسل فراوان باز آ
بعد از شب سرد دی، عروج سردار
تکرار نکن قصهی هجران باز آ
بتها شکن و بار دگر ابراهیم!
از وسط این آتش سوزان باز آ
نغمه مستشار نظامی
دلی که با غم عشق تو آشنا شده باشد
عجیب نیست که از بند تن رها شده باشد
تنی که خدمت خلق است، عادت شب و روزش
چگونه بین مِه و کوهها رها شده باشد
خدا کند خبری خوب از تو باز بیاید
خدا کند که دعایی گرهگشا شده باشد
خدا کند که بگویند سیّد آمده از ره
که چشم، روشن از آن شال و آن عبا شده باشد
مس وجود منای کاش همچو جان شریفت
به کیمیای نگاه خدا طلا شده باشد
در امتداد بهشتی، در امتداد رجایی
شهید راه شهیدان کربلا شده باشد
شب ولادت شمس الشموس جلوه کنای گل
که عیدی من و ما دیدن شما شده باشد
عجیب نیست دل خادمان درگهش امشب
کبوتر حرم حضرت رضا شده باشد
شعر امالبنین بهرامی
یک عمر شریف و با صلابت بودی
دلداده و عاشق ولایت بودی
آخر به مراد دل رسیدی سید
آنقدر که تشنهی شهادت بودی
شعر حسن خسروی
هوالشهید
دنبال تو بود کودکی در شب برف
از تو جز بخش کوچکی در شب برف.
در غربت جنگل خبر داغی بود:
پرپر میشد چکاوکی در شب برف
شعر محمدرضا طهماسبی
به آسمان زد و، چون نور بی نهایت شد
پرنده پر زد از این خاکدان و راحت شد
کسی که پاک و شهیدانه زندگی میکرد
عجیب نیست اگر لایق شهادت شد
فقیه، جامه سربازی وطن تن کرد
و مست جام میطاعت و اطاعت شد
شهید راه وطن گشت سید ابراهیم
جهاد کرد و سر آخر شهید خدمت شد
غلام بارگه آستان قدس رضا
شب ولادت او راهی زیارت شد
شهادت آمد و دستش گرفت و با خود برد
دعای خادم خوان رضا اجابت شد
شعر علیرضا قزوه
در ما قیامت کن قیامت سید ابراهیمای صاحب جود و کرامت سید ابراهیم
ما را خبر از خویش بی خود کرده، اما تو.
اما تو راحت باش راحت سید ابراهیم
تو شاد از دیدار با ما مردم دلتنگ
ما خسته از دنیای غربت سید ابراهیم
از ابتدا هم تو شهید زندهای بودی
سهم تو شد آخر شهادت سید ابراهیم
دیدار با تو بار دیگر آرزوی ماست
دیدار ما روز قیامت سید ابراهیم
شب خفته است در مه و باران، دریغ و درد
میبارد آسمانی از اندوهِ بالگرد
شب خفته است در مه و آه است بر لبم
بستند خیمه در دل من ابرهای سرد
پشت گمان کمان شد از اخبار محتمل
با ما ببین که بی خبریها چهها نکرد
بادی که سرگذاشتۀ کوهِ غربت است
بادا خبر بیاورد از آن بزرگمرد
پشت سرِ مسافرِ خود آب ریختیم
سر میرود ز کاسه صبر، اشکِ غمنورد
باری بجو به دشت بلاشان، نه پشت میز
مردان روزگار چنیناند در نبرد
شعر حمزه محمودی
سوگند به کوه داغدار ابراهیم
ایران شده آه… بیقرار ابراهیم
برگرد شهید عشق و خدمت برگرد
آن روز که میرسد بهار ابراهیم
شعر رضا یزدانی
هرچه صدا کردیم: “ابراهیم! “
اسم تو حتی برنگشت از کوه
آنقدر روحت بیقراری کرد
جسم تو حتی برنگشت از کوه
اردیبهشت اردیجهنم شد
هر صفحهی تقویم را سوزاند
این بار آتش سرد شد، اما وقتی که ابراهیم را سوزاند
گشتیم دنبال پر و بالت
گفتند دیگر وا نخواهد شد
جز بالگرد سوخته چیزی
پیدا نشد، پیدا نخواهد شد
تو کوه دردی بودی و رفتیای کوه درد!ای کاش برگردی
آن بالگردای کاش برگردد
با بالگردای کاش برگردی
چشم انتظار دیدنت گشتند
حتی شهیدان خدایی هم
آن سو “بهشتی” بیقرار تو
آن سوتر انگاری “رجایی” هم
این ملت دردآشنا، دیروز
در شادی و غم انتخابت کردای انتخاب مردم ایران!
حالا خدا هم انتخابت کرد
شعر عارفه دهقانى
تو سوختی و نورٌ علی نور شدی
با هرچه شهیدِ عشق، محشور شدی
دیدیم ریاستَت فقط خدمت بود!
خادم بودی، شهیدِ جمهور شدی
محمد راهی
روایت یک رویا
امروز صبح چند دقیقه پیش مادرم زنگ زد
گفت بعد از نماز صبح حاج آقای رییسی رو خواب دیدم
به منزل ما آمده بود
لباس طلایی پوشیده با یک عبای بینهایت سفید و روشن
نگاهش به در دوخته بود همش منتظر بود تا دوستانش هم به سلامت از مسیر برسند و به منزل ما بیایند
خندهای به لب داشت
عبایش را گرفتم که اتو کنم
صدایت کردم محمد بیا کمک کن عبا را اتو کنیم
مادرم گفت وقتی عبا را به حاج آقا برگرداندم
به او گفتم حاج آقا من چقدر تبلیغ شما را در مسجد پیش دوستانم کردم که به شما رای بدهند
حالا به من گلایه میکنند که تو به ما گفتی رای بدید ولی هنوز شرایط اقتصادی درست نشده
حاج آقا فقط لبخندی به لب داشت انگار که دیگر ماموریت او به پایان رسیده است…
عاطفه خرّمی
سفر بخیر و سلامت! خدا به همراهت
کشاندهای دل یک شهر را به همراهت
عبای ساده تو سایه سار مردم بود
برو که سایه آل عبا به همراهت
شعر محسن کاویانی
برای یک داغ…
باید قبول کرد که پایانِ جست و جوست
دیگر دوباره دیدنتای مرد آرزوست
شرق است مَطلعِ تو و غَرب است مَغربَت
خورشید اگر نگفت منم تو دروغ گوست
در عصرِ پُشتِ میز نشینی نمان برو
اینجا به کامِ آدمَکانِ هزار روست
کوه و کَمر که جای رییس و وکیل نیست
جای رییس لای پَرِ مهربانِ قوست!
باید فقط نشَست و سخنرانِ خوب بود
باید نماز خواند… نمازی که بی وضوست!
نُطقِ تو را تمسخُرِ اغیار خسته کرد
حالا چقَدْر دورِ تو خالی ز عیب جوست
خدمت به خَلق کردی و رفتی به فَرشِ عرش
جان را قَباله کردی و دادی به دَستِ دوست
پاینده باد دولتِ داغی که بر دل است
پاینده باد دولتِ بُغضی که در گَلوست
قَدرِ تورا چگونه ندانسته ایم ما
این اشکِ آینه ست که با آه روبروست
نقاره زن شده دلمان، زعفرانی است
خونِ دل است آنچه که حالا سبو سبوست
پس خادم الرضا شدنَت افتخارِ توست
آسوده باش کشورمان در پناهِ اوست
چشم انتظار تو به خدا حاج قاسم است
امشب چقدْر تشنهی دیدار و گفت و گوست
از این سقوط من که ندیدم صعودتر
پروازی از میانهی پروازَم آرزوست…
قادر طراوت پور
بهار خونبار
جانِ جمهور است مُلکِ آریا
معدنِ نور است این جغرافیا
گفت؛ زیر بیرقِ کفر و نفاق
زندگی ننگ است و مردن کیمیا
جز شقایق گُل نمیآید به دشت
بس که سیراب است از خونِ “پِیا” ۱
وقتی از صحرا بهار آمد به کوه
یاد کن از پهلوانانِ کیا
کاروانِ عمر میگوید بمان!
ساربانِ مرگ میگوید بیا!
تیره شد از خون، زمین، اما هنوز
میمکد از خونِ پاکِ اولیا
سید ابراهیمِ ما هم شد شهید
کُشتهٔ عشق اند “آل ایلیا”
کو طبیبِ مهربانِ مَحرمی
تا نهد بر زخمِ دلها مومیا
تا ابد هرگز نمیگردد تمام
جنگِ اهلِ صدق با صلحِ ریا
از گلستانِ شهیدانِ وطن
میدمد هر دم نسیمِ کبریا
گرچه خاکِ پوریا را باد برد
زنده است، اما مرامِ پوریا
آن قَدَر در “نیستی” ماندم که باد
ریخت خاک ام را به دریا گوئیا
از کجا میآید این مرغِ غریب
گَرد پَرهایش به چشم ام توتیا
بیش از اینای آسمان راضی مباش!
روی خونِ ما بچرخد آسیا
ما به فرمانِ ” امین ایم “ای وطن!
در نبردِ اولیا و اشقیا