به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، استاد حسین الهی قمشهای، عارف، مترجم و نویسنده بزرگ ایرانی در پیامی که به انگیزه نوروز ۱۴۰۴ به صورت صوتی در فضای مجازی منتشر شده است، همچون همیشه نکاتی اخلاقی، انسانی و فرهنگی را به هموطنان خود در ایران و جهان توصیه کرده است. این استاد فرهنگشناس ایرانی در این پیام به فضیلتهای انسانی و اخلاقی؛ راستی، دوستی، محبت، همدلی، نیکدلی و نیکخواهی، انسانیت در قبال نوع انسان و بدون در نظر داشتن رنگ، نژاد و قوم بشریت، اشاره کرده است و همگان را به درسآموزی از مکتب بزرگان فرهنگی ایران و جهان به منظور زندگی خوب و خوش و معنادار خوانده است.
بنابر روایت ایکنا، در این مجال، حاصل پیام ۱۴ دقیقهای استاد الهی قمشهای را تقدیم حضور مخاطبان محترم خویش میکند.
امروز سلام، تحیت، درود و شادباشمان نثار عزیزانی است در جهان نه تنها در ایران که از عاشقان زیبایی و دانایی و نیکویی هستند؛ چون این سه فرشته جهانی است، اینطور نیست که ما آنها را برگزیده باشیم و دلم میخواهد که با پیروی از مرشد کل در غرب که سقراط است و مرشدِ شیخِ ما سعدی شیرازی تقدیم کنم یک درآمدی را بر سال ۱۴۰۴ هجری شمسی و آرزوی سعادت، خوشبختی و توفیق برای همه مردم ایران و همچنین همه مردم جهان داشته باشم.
سقراط گفت که ما کاسموپولیتن (جهان وطنی) هستیم، یعنی شهر ما جهان است، از ما بپرسند شما کجایی هستید؟ جوابش این است که ما از جهان هستیم و پلیس که لغتش بعدها به معانی دیگر به کار گرفته شده، یعنی شهر. در شهر هستی ما همگی اشتراک داریم، بنابراین من نمیدانم چرا ما نباید جهانی فکر کنیم در حالی که بزرگان ما از هر کشوری که شما انتخاب کنید، میبینید که کوس انسانیت و سربلندی بشریت را زدند و به قول رادیرد کیپلینگ گفته است ما تا زمانی که به مسائل جزئی روزمره فکر میکنیم، به طور طبیعی در این فضا، یکی فرانسوی است، یکی روسی، یکی لهستانی و دیگری هندی، ولی وقتی دو دانشمند، دو عاشق بهم میرسند ما در آن مسائل جوهری حتی نیازی به اینکه اسم همدیگر را بدانیم، نداریم چه رسد به آنکه بخواهیم زبان همدیگر را بدانیم، بنابراین ما میتوانیم عشق، محبت، انسانیت و شرافت را به همدیگر هدیه کنیم؛ مارک بشریت ما محبت ماست.
هر موجود زندهای نشانهای دارد؛ انسانیت با محبت، لبخند، شیرینی و حب، انس میگیرد، انسان به کسی میگویند که انس میگیرد بنابراین من فکر میکنم که ما هر نصیحتی بخواهیم به عزیزان در این سال نو داشته باشیم به هر نصیحتی که خودمان به خودمان و به دیگران کردیم، همه اینها را میتوانیم در این خلاصه کنیم که اجازه بدهید بزرگان جهان که خوشبختانه خیلی هم شناختهشده هستند – یعنی کیست که سقراط را نشناسد؟ کیست که افلاطون، نیوتن، شکسپیر، گوته و … را نشناسد؟ به دنیای شما وارد شوند، بزرگانی در جهان بودند که اتفاق نظر در آرای آنها وجود دارد؛ اینگونه نیست که یکی بگوید این آدم بیسواد است! همه اتفاق نظر دارند که شکسپیر صاحب اندیشه است. من چک کردم، دیدم که هر کسی با شکسپیر آشنا شده او را در آغوش گرفته است! برای اینکه شکسپیر همه را در آغوش گرفته است. بنابراین ما در چنین دنیایی زندگی میکنیم که یک عده شخصیتهای خیلی برجسته در آن زندگی کردند و زندگی میکنند. عقل حکم میکند که ما دست در دامن این شخصیتها بزنیم!
ما اگر راه را گم کردیم، اگر ساربانی احتیاج داریم، اگر شیخ طریقت احتیاج داریم، میتوانیم از این اشخاص مدد بگیریم به خصوص که این افراد اختلاف نظر هم ندارند و ما دچار سردرگمی نمیشویم که یکی نفی و دیگری اثبات کرده باشد. شما در اولین قدمی که به طرف فیزیک برمیدارید باید بدانید که در سرزمین ایمان قدم گذاشتید. من ایمان دارم به اینکه، این عالم و آفریده آن، پادشاهی است که ذره ذره عالم را میشناسد و ذره ذره عالم را دیزاین و هماهنگ کرده است؛ اتفاق نظر همه این اشخاص بر این نکته است که «خودت را بشناس» و چه چیز بهتر از تو!؟
به تعبیر مولانا:
بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن
گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو؟
بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن
این نیز اتفاق نظر همه بزرگان را در برمیگیرد، از سقراط تا بزرگان عصر حاضر که فرض کنید انیشتین و دیگران بودند، گفتهاند که خودت را بشناس! «رحم اللّه من عرف قدره، و لم یتجاوز حدّه؛ رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».
الکساندر پوپ که پادشاه شعر بود در یک قطعه درباره «انسان« گفته است؛ لازم نیست خدا را اسکن کنی تا او را بشناسی، برای اینکه او بر تو احاطه دارد؛ به تعبیر قرآن «وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطًا؛ و خدا همواره بر هر چیزی احاطه دارد (آیه ۱۲۶ سوره نساء) اما تو میتوانی مثل فرشتگان نسبت به حق خیلی خاضع و خاشع باشی، که در قرآن فرمود: قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ، گفتند: منزهی تو، ما نمیدانیم جز آنچه تو خود به ما تعلیم فرمودی، که تویی دانا و حکیم.
«الرَّحْمَٰنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَیَانَ و…» چه کسی میتوانست زبان را به ما یاد دهد؟
امروز نوام چامسکی ثابت کرده، زبان هدیهای است که به ما داده شده، اینگونه نیست که ما از سر و صداهایی که در محیط شنیدیم، یواش یواش کلمات شکل گرفته باشند. کلمات را به ما تعلیمِ زبان دادهاند.
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
بنابراین جمله بزرگان جهان اتفاق نظر دارند که داستان یک داستان است؛ داستان این است که ما همه پرورده و دستبافت «یک بافنده عظیم» هستیم که همه آگاهیها را درباره ما دارد و برای مقصودی ما را به این دنیا فرستاده است! مقصود را نیز دقیقا نمیدانیم، اگر یک مقدار بیشتر و بیشتر بیندیشیم، متوجه میشویم ولی به هر حال در فطرت ما جوهر اصلی را گذاشته است.
اجماع کلام بزرگان نیز این نیست که ۱۰ نفر یا ۲۰ نفر درباره موضوعی اتفاق نظر داشته باشند، مردم میگریزند از آنچه اتفاق نظر به آن نباشد، اجماع بزرگان آن است که بزرگان به زبان صریح سخنی را گفته باشند، بنابراین همه بزرگان به ما گفتند: «خوب باش».
خوبی را هم حتی تعریف نکردهاند، برای اینکه ما خودمان میدانیم خوبی چیست! همان است که ما اولا همیشه ادعا داریم که «من خوبم»، خوبی را احتیاجی نبوده که خداوند به ما بگوید «عمل صالح کنید» چراکه عمل صالح آن است که تو انتطار داری من انجام دهم! بنابراین این مفاهیم مشکلی نیست که مثلا آدم بگوید؛ ما به عمق عمیقِ اعماقِ مطلب تعمق نکردیم و به اصلِ اساسِ تأسیسِ مؤسس پی نبردیم! اینها الفاظ است. ما خیلی راحت میتوانیم بفهمیم راستی «آنستی» بهتر از دیس آنستی است. دلیلش چیست؟ دلیل آن است که قرآن، سعدی، حافظ، مولانا، نظامی، بایبل و تمام کتب دینی اتفاق نظر دارند که ما نمیتوانیم از هیچ راهی بیشتر از راستی از سعادت برخوردار باشیم. بهترین راه سعادت ما در راستی، در دوستی، محبت، عشقورزی است.
به تعبیر نظامی:
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بیخاکِ عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحبدلان را پیشه این است
جهان عشقست و دیگر زرقسازی
همه بازیست الّا عشقبازی
این عشقی است که خانم امیلی دیکنسون(شاعر آمریکایی) را در دنیا معروف کرد، برای اینکه گفت من نامهای نوشتم به بشریت نه به یک انگلیسی یا به یک آمریکایی؛ بلکه به بشریت نوشتم. او میگوید البته جواب نامه من را هنوز ندادند ولی پاسخ خواهند داد، جواب آن نامه این است که؛ هزاران هزار و میلیونها نفر آدم در جهان این سخنان؛ شمشیر به دست و سر دیوها را میبرد، یعنی شما وقتی با این شاعر آشنا میشوید در واقع یک شمشیر بُران دستتان است که دیوها، هیولاها و … را قلع و قمع میکند. بنابراین ما هیچ توصیهای نداریم در حالی که همه توصیهها را به مردم جهان کردهاند، اینکه؛ خوب باشیم، راست باشیم، صداقت، صمیمت، انسانیت و.. را رعایت کنیم. انسان یعنی کسی که انس میگیرد.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «المؤمنُ یألَفُ ویُؤلَفُ»، مؤمن یعنی کسی که هم آلف است و هم مالوف! مؤمن کسی که هم الفت میگیرد و هم دیگران با او الفت میگیرند و هم به سبب این دوستیها است که خداوند بلا را از انسان دور میکند.
این حکایت را شنیدهاید که قرار بود یک بلایی بر قوم اسرائیل نازل شود، زمان این بلا هم به موسی(ع) هم گفته شده بود، هفتهها گذشت و آن بلا نازل نشد، موسی(ع) ناراحت شد و نزد خدا رفت که چرا زمان مقرر نازل نشد؟ خدا فرمود: برای اینکه اینها نشستند و گفتند ما این بلا را چگونه رفع کنیم؟ بهتر آن است که حداقل در خانههایمان را باز بگذاریم که اگر بلا آمد هر کس خواست به خانه دیگری برود، این صفت بلا را دور میکند. این عالم یک نظامی دارد که روی حرف پیغمبر هم حرف میزند و به همکاری و محبت پاسخی دیگر میدهد. شما هم اگر همین کار را انجام دهید، محبت داشته باشید، مشکلات همدیگر را برطرف کنید، زندگی بهتری خواهید داشت.
همه نویسندگان معاصر هم گفتهاند که هیچ کاری بهتر از این نیست که به دست خودت به دیگری عطا کنی، داشتههای ما عطاهای ماست، یعنی اگه بگویند شما چه چیزی دارید؟ بگویید من ۱۵۰ لبخند در بانک دارم، من دلها را شاد کردم، من مشکلات بر سر راه مردم را برطرف کردم، هزار کار خوب آدم میتواند، انجام دهد که با آن کارها زنده است.
در آن لحظه که آدمی در حال کوچ از این دنیاست؛ اینگونه کارها را با خود میبرد و میگوید من شادیهایی تولید کردم که آن شادیها با من هستند وگرنه تمام لذتهای دنیا را اگر برده باشیم، همه باد هواست و هیچ کدام به ما نمیرسد!