گویند در زمان کریم خان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی می کرد که در میان مردم به سیاه خان شهرت داشت. وقتی که کریم خان می خواست بازار وکیل شیراز را بسازد، او یکی از بهترین کارگران آن دوران بود. در آن زمان وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت، بنابر این استادان معمار به کارگران تنومند و قوی هیکل و با استقامت، نیاز داشتند تا مصالح را به دوش کشیده و بالا ببرند.
داستان کریم خان و سیاه خان
وقتی کار ساخت بازار وکیل شروع شد و نوبت به چیدن آجرهای سقف رسید، سیاه خان تنها کسی بود که می توانست آجر را به ارتفاع ده متری پرتاب کند و استاد معمار و بناها، آجرها را در هوا گرفته و سقف را تکمیل می کردند.
روزی کریم خان برای بازدید از پیشرفت کار، سری به بازار زد و متوجه شد که از هر ده آجری که سیاه خان به بالا پرت می کند، شش الی هفت آجر به دست معمار نمی رسد و پایین افتاده و می شکند.
کریم خان از سیاه پرسید: چه شده نکنه نون نخوردی؟! قبلا حتی یک آجر هم به هدر نمی رفت و همه به بالا می رسید؟
سیاه خان ساکت ماند و چیزی نگفت، اما استاد معمار از داربست پایین آمد و آهسته در گوش کریم خان گفت: قربان تمام زور و قدرت سیاه خان و دلگرمی او، زنش بود که گویا چند روزی است زن سیاه خان قهر کرده و به خانه پدرش رفته و سیاه خان هم دست و دل کار کردن ندارد. اگر چاره ای نیاندیشید کار ساخت بازار عقب می افتد، چرا که او تنها کسی است که می تواند آجر را تا ارتفاع ده متری پرت کند.
کریم خان خودش شخصا به خانه پدر زن او رفت و زنش را راضی کرده و به خانه آورد. بعد فرستاد دنبال سیاه خان و وقتی او به خانه رسید با دیدن همسرش از شدت خوشحالی مثل بچه ها شروع به گریه کرد.
کریم خان مقداری پول به آنها داد و گفت: امروز که گذشت اما فردا می خواهم همان سیاه خان همیشگی باشی. این را گفت و زن و شوهر را تنها گذاشت و رفت.
فردای آن روز کریم خان مجددا به بازار رفت و دید سیاه خان طوری آجر را به بالا پرت می کند که از سر معمار هم بالاتر می رود. بعد رو به همراهان کرد و گفت: ببینید عشق چه قدرتی دارد، آن که آجرها را پرت می کرد، قدرت عشق بود نه سیاه خان!