خواننده جوانی که هم آهنگسازی کار را بر عهده داشت و هم خوانندگی اش را. سال های آغازین انقلاب بود و ما علاوه بر سودای براندازی دیکتاتوری در سرزمین خودمان جدی جدی بر آن بودیم تا رفع فتنه در تمامی عالم از پای ننشینیم. شریک غم همه مظلومان عالم باشیم و هرجا که صدای مظلومی برخاست در آن جا حضور داشته باشیم و علیه استبداد و ستم جانبازی ها کنیم و حماسه ها بیافرینیم. روزگارانی بود. در میان ما آنان که صادق تر بودند جانشان را فدای آن شعارها کردند. اما آن ها که ماندند آزمون سهمگینی را از سر گذراندند. برخی به ندای جاه و مال چنان لبیک گفتند که گویی فرامرز هرگز نبود. برخی به انکار خویش برخاستند و…الخ. اما بودند کسانی که صدق و صفایشان دست کم در همان آغاز چنان ولوله ای در گنبد دوار افکند که هنوز که هنوز است می توان با گوش جان شنیدشان و به صدق و صفای آن روزها غبطه خورد. آری. سخن از تصنیفی است که حسام الدین سراج در مایه بیات اصفهان ساخت. تصنیفی که به نام همپای جلوی دار و اندوه لبنان مشهور شد. تصنیفی که علیرغم مطول بودنش به ذهن و ضمیر خیلی ها راه پیدا کرد. سراج در میان خوانندگان بعد از انقلاب شاید تنها خواننده ای بود که چند تصنیف بلند موفق در کارنامه اش به ثبت رساند. تصانیفی که هنوز هم شنیده می شوند و این در روزگار کم حوصله ما برای خودش توفیقی کم نظیر محسوب می شود.
باری، سخن از تصنیفی بود که سراج برای حوادث آن روزگار خواند. تصنیفی انقلابی و مشخصا برای دست اندازی و تجاوز صهیونیست ها به جنوب لبنان. بحث سیاسی نمی خواهم بکنم اما بد نیست حاکمان در این نکته تامل کنند: چه شد ما ایرانی ها که در حق لبنان و فلسطین بیش از همه جهان غیرت می ورزیدیم و در این راه از همه عالم و آدم پیشی گرفته بودیم امروزه کمتر از دیگران در مقابل جنایت های وحشیانه صهیونیست ها واکنش نشان می دهیم؟ بگذاریم و بگذریم. چه شد که به یاد آن تصنیف افتادم؟ حوادث اخیر غزه باعث شد تا در فضای مجازی این تصنیف بارها و بارها به اشتراک گذاشته شود. خیلی ها با شنیدن این تصنیف یاد آن روزگاران افتادند و هرکس بسته به حال و هوایی که این روزها دارد حرفی می زد اما اغلب اهل موسیقی بدون هیچ حب و بغضی از این تصنیف به نیکی یاد کردند. اغلب آن ها می گفتند این اثر اگرچه اثری است ایدئولوژیک و اغلب آثاری از این دست که برای یک موضوع مشخصِ تقویمی سروده شده اند عمر چندان بلندی ندارند اما هنوز هم شنیدنی است. به مواردی فنی هم اشاره می کردند که جای این در این یادداشت نیست.
این ها را گفتم تا بگویم چرا یک اثر که قطعا سفارش نهادی یا شخصی نبوده و صرفا به دلیل تعهد شخصی و وجدانی یک گروه باورمند شکل گرفته پس از چهل و اندی سال هنوز شنیدنی است اما انبوه کارهایی که این روزها دارند پشت سر هم ساخته می شوند حتی به یک بار شنیده شدن هم نمی ارزند؟ نمی خواهم بگویم این کارهای جدید ربطی به اعتقاد سازندگانشان ندارند و یا چون بهایی برای آن ها پرداخت می شود پس انگیزه مالی آن ها را از یک اثر دلی دور می کند اما یقین دارم یک جای کار می لنگد. نمی شود یک کار پس از چهار دهه هنوز ارزش های هنری خود را حفظ کند و هنوز حتی در بین مخالفان محتوای اثر شنونده داشته باشد اما آثاری به وجود بیایند که علیرغم هزینه گزاف و تبلیغات فراوان اعتنای کسی را برنینگیزد.
این ها صرفا پرسش اند. پرسش هایی که شاید خود نگارنده هم برای آن ها پاسخی در خور پیدا نکرده است اما به هرحال باید در آن ها تامل کرد. ما سال هاست که از طرح پرسش گریزانیم و گمان می کنیم پاسخ همه پرسش های عالم را می دانیم و پرسش هایی را هم که پاسخش را نمی دانیم احتمالا لازم نبوده بدانیم. یا اصلا مشکل از پرسش است نه ما. شاید هم مشکل اصلی پرسش کننده است که به چیزهایی که نباید فکر کند فکر می کند و هم برای خودش و هم برای ما دردسر درست می کند.