سی سال کار کردم… برای هیچ
[ad_1] سی سال آزگار، پیش از طلوع آفتاب، به امید دیدن روزی که نگران اجاره خانه و اثاثکشی نباشد لباس خدمت به تن میکرد و راهی بیمارستان میشد. همین که سوار سرویس بیمارستان میشد چشمانش را روی هم میگذاشت و روزی را تصور میکرد که بازنشسته شده و با پساندازها و پولی که بابت سنوات […]