اینجا چند نکته که در بدو مواجهه با این روایت به ذهنم رسید، مینویسم:
اول- در اظهارنظرهای عمدتا مردانه راجع به ماجرای یکتا ناصر بسیار خواندم که “اصلا چرا دعوای خانوادگی آمده توی اینستاگرام؟ ” حالا ما میپرسیم چرا که نه؟ مگر نه اینکه همین فضای مجازی در نبودِ ساز و کار قانونی مشخص و محدودیت رسانههای رسمی، تنها امکان و ابزار برای اعلام موجودیت و روایت است؟ اتفاقا اینکه بتوانی خودت را اینقدر بیپرده در معرض قضاوت قرار دهی و آماج حملههای رایج فجازی شوی، کار سادهای نیست.
دوم- زنی آمده داستان رابطه عاشقانه ۱۸ سالهاش را با یک سلبریتی محبوب و تاکنون بیحاشیه، به اشتراک گذاشته. آن هم زمانی که فهمیده در تمام این سالها طرف مقابل درگیر روابط موازی بسیار بوده و مدام از او میخواسته که درباره این رابطه جایی حرفی نزند. رابطه مخفیانه بوده و شرحش به واسطه رفتار طرف مقابل که مدام میان آزار و مهربانی و خشونت و دروغ و التماس و همراهی در رفت و آمد است، دردناک و ناباورانه است. حتما خیلیها میگویند چطور این روایتها را باور کنیم؟ چه کسی قرار است صحت سنجی کند؟ بله روایت بهار مصدقیان پراکنده و نامنسجم است، ولی باید خوانده شود و برای صحتسنجی با عیار زندگی و تجربیات اجتماعی ما سنجیده شود.
سوم: دو سوی طیفی که میتوانند مانع از پیشآمدن چنین اتفاقاتی شوند ناکارآمد و بلااستفادهاند. نه قانون بطور مشخص میتواند به چنین داستانی ورود کند، نه جایی برای فعالیت رسانههای جدی و حتی رسانههای زرد (که در همه دنیا زندگی سلبریتیها و اهالی قدرت را رصد میکنند) هست. حتی به لحاظ فرهنگی هم نمیتوانیم متوقع باشیم که آدمها موضع منصفانهای داشته باشند. میدانید این یکی دو روز بیشتر چه چیزهایی شنیدهام؟
-“من هم اگر چنین محبوبیت و ظاهر و شهرتی داشتم همین کار را میکردم. “
-“چرا ۱۸ سال چنین زندگی مخفیانهای را تحمل کرده؟ تقصیر خودش است. “
“این آدم معروفها حالش را میبرند و هر جا گیر افتادند میآیند در فضای مجازی جنجال میکنند” و…
چهارم-زنان قهرمان این روایتها هستند و ما برای رسیدن به نقطهای از تعادل چارهای جز گفتگو، طرح روایت و شنیدن صدای یکدیگر نداریم. بیآنکه بخواهم مداخلهای شخصی در موضوع باشم، دلم میخواهد صدای بهار مصدقیان شنیده شود.