روایتهای بسیاری از ترسهای عجیب و غریب شاه نقل شده است؛ اینکه مظفرالدینشاه قاجار از رعد و برق میترسید و از تاریکی فراری بود. مظفرالدینشاه را اگرچه با صدور فرمان مشروطیت میشناسیم، اما داستانهای ترس و وحشت او از پدیدههای مختلف، خود حکایتیست خواندنی که به نمونههایی از آن پرداختیم.
عینالسلطنه خاطرههای زیادی از ترسهای مظفرالدینشاه نقل کرده است. یکی از همین خاطرهها در میدان اسبدوانی تهران ثبت شد. جایی که به عنوان نخستین میدان اسبدوانی تهران، یکی از مکانهای تفریحی ناصرالدینشاه و پس از او مظفرالدینشاه بود. محل ثبت این رویداد، محدوده کنونی میدان حر است که آن زمان به باغشاه معروف بود و در غرب دارالاخلاقه قرار داشت.
آن روز، هوا تیره و تار شده و آسمان را تا چشم کار میکرد ابرهای سیاه و ترسناک برداشته بود. میدان اسبدوانی تهران زیر ابرهای سیاه، در تاریکی فرو رفته بود. شاه و اطرافیانش مثل همیشه برای تفریح سری به این تفرجگاه زده بودند که آسمان همه را غافلگیر کرد.
وقتی آسمان غرید و باران شروع شد، در چادر شاه ولولهای به راه افتاد. خواندن باقی ماجرا از زبان عینالسلطنه که در کتاب روزنامه خاطرات او ثبت شده، جالبتر است: «یک روز در اسبدوانی طهران میان چادر نشسته بود که نظام دفیله میکرد ابری در آسمان پیدا شد و یک غرشی کرد. هنوز هم این مطلب به مردم درست معلوم نشده بود شاه فیالجمله تکانی خورد. صدای دوم شاه تکان شدیدتری به خود داد.
جمعی که از واقعه مسبوق بودند فوراً گفتند نقلی نیست میگذرد. رنگ از روی شاه پریده بود. باز آسمان صدا کرد. این دفعه شاه از روی صندلی برخاست مثل دیوانهها به این سمت و آن سمت چادر نگاه میکرد تا پناهی بجوید. باز نزدیکش رفته و قدری آرامش کردند. مردم همه به همدیگر نگریسته کم کم مطلب به همه معلوم شد.»
شاه از تونل میترسید
ماجرای ترس مظفرالدینشاه از برخی امور و پدیدههای طبیعی میان رجال سیاسی و حتی میان مردم هم دهان به دهان میچرخید. افراد مختلف روایتهای متعددی از وحشت عجیب و غریب او نقل کردهاند. اما ماجرای شاه ترسو فقط به وحشت از رعد و برق ختم نمیشد. مظفرالدینشاه حتی از تونل و کشتی هم میترسید.
«علیرضا زمانی» تهرانشناس میگوید: «در کتاب روزنامه خاطرات عین السلطنه آمده که مظفرالدین شاه از تونل هم وحشت داشت.
در بخشی از این کتاب عینالسلطنه نقل میکند: خودش میگفت در سفر اروپا راه آهن هر وقت از تونل میگذشت، من دَمَر زیر نیمکتها میافتادم و جلوی چشم خودم را با دستمال میگرفتم گوش خود را با انگشت میگرفتم تا رد شود و من نصفه عمر میشدم. وقتی هم که از پل رودخانه عبور میکرد همین کارم بود.»
ماجرای ترس مظفرالدینشاه از رعد و برق در دیگر منابع مکتوب هم نقل شده است. تاجالسلطنه دختر ناصرالدینشاه هم در خاطرات خود از برادرش آورده است: «این برادر عزیز من از رعد و برق، خیلی ترسناک و معتقد به جن و پری و موهومات بوده است و این سید [بحرینی] در زمان انقلاب هوا و تیرگی رعد و برق البته باید در حضور باشد و…»
2727