هر خبری قابلیت تبدیل شدن به یک بازی چندش آور دوقطبی را دارد.آخرینش ماجرای اسرائیل و غزه بود. وقتی جمعی از هم وطنانمان برای صهیونیست ها دل سوزاندند و بر مظلومیت آن ها پستان به تنور حقوق بشر و آزادی و محکومیت تروریسم چسباندند با خودم گفتم این دیگر آخرش هست. از این فجیع تر دیگر نمی تواند وجود داشته باشد.ته دلم هم حاکمیت را در این موقعیت به وجود آمده بیش از همه مقصر می دانستم.می گفتم اگر آن ها حکمرانی درست و حسابی بلد بودند کار به این جاها نمی رسید که مردم در ماجرای فوتبال ملی و جنگ بین صهیونیست ها و مردم بی پناه غزه طرفی را بگیرند که نباید بگیرند.اما این آخری را چه؟این را دیگر چه طور می توان توجیه کرد؟این ماجرا دیگر شوخی بردار نیست.لج و لج بازی است؟ لج بازی تا کجا؟ تا شادی کردن در تکه تکه شدن کودک دوساله؟تا پایکوبی برای کشته شدن نه تن از اعضای یک خانواده؟تا هلهله کردن برای جزغاله شدن یک پرستار جوان؟که چی؟که این ها طرف جمهوری اسلامی بودند؟و یا این که احتمالا همه آن ها با جنبش زن زندگی آزادی مخالف بودند؟
می شود گفت همه آن ها که در کشتار هم وطنانشان به رقص و شادمانی برخاستند وطن فروشند و تکلیف ما با آن ها از این به بعد روشن است.می شود گفت به حکمِ حکیمانه امام علی علیه السلام:ولتغربلن غربله،روز بروز تعارف از میان برمی خیزد و تکلیف ما با دیگران روشن تر می شود.اما دقت کنیم که تعارف با چه کسی از میان برمی خیزد و تکلیف ما با چه کسانی روشن می شود؟آن ها که امروز از کشتار وحشیانه و بی رحمانه کرمان خوشنود می شوند هم وطن من و شمایند.شما می توانید بگویید آن ها خائنند و حیفِ نامِ هم وطن، اما مسئله به همین سادگی نیست. جنگ به خانه های ما راه پیدا کرده. برادران و خواهرانمان امروز روبرویمان ایستاده اند.چرا؟نمی دانم.کین توزی؟لج بازی؟علتش هرچه باشد نمی توان از کنارش بی اعتنا گذشت و یا با حواله دادن دشنامی خیال خود را آسوده کرد.اگر عده ای به این مرحله از کین توزی رسیده اند که حاضرند از کشته شدن هم وطنانشان خوشحال شوند باید تامل کرد چه چیزی آن ها را به این مرحله رسانده و چگونه می توان یک ایرانی را به این مرحله رساند که از تکه پاره شدن همسایه و دوست و فامیل و آشنا و همزبان و همکیش غریو شادی سر دهد؟چگونه می توان عده ای از شهروندان را به درجه ای از لج بازی رساند که حاضر باشند به استقبال دشمنان قسم خورده این آب و خاک و مردمانش بروند؟آیا آنان نمی دانند اگر فردا روزی آمریکایی ها یا اسرائیلی ها و یا هر خر دیگری تصمیم بگیرد با بمب و موشک، تهران و شیراز و اصفهان و مشهد و تبریز را شخم بزند هنوز به سلاحی دست نیافته که طرفداران جمهوری اسلامی را از دشمنان جمهوری اسلامی تمیز دهد؟نمی دانند اگر دوزخ به سراغمان بیاید کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند؟ قطعا می دانند.برخی از آن ها آدم حسابی اند. تحصیلکرده اند. اهل خواندن و تامل اند.بعضی از آن ها تا چندی پیش این قدر خشمگین نبودند. این همه خشم و کینه فعلا در حد و حدود حرف زدن و دشنام دادن و توئیت زدن است اما فردا روز که بر من و تو بوزد باد مهرگان می تواند صورت عملی به خود پیدا کند. فاجعه ای که پیش از این ها در تاریخ خونین این سرزمین کم رخ نداده است. عده ای خشمگین که در و دروازه بر لشگر مهاجم گشوده اند تا منجی آن ها شوند.
حقیقت ماجرا این است که پشت این همه نفرت و خشم و خشونت یک تئوری غیرانسانی نهفته است.وقتی مردم را به دو قسمت خوب و بد،آزادی خواه و سرکوبگر،بی دین و بادین تقسیم کنید خواه ناخواه به همین جاها خواهیم رسید.این تقسیم بندی صرفا از سوی یک گروه صورت نمی گیرد.البته می توان بر سر این که چه کسانی ابتدا این بازی کثیف را راه انداختند بحث کرد و یا این که سهم چه کسانی در این تقسیم بندی غلط بیشتر بوده چند و چون راه انداخت اما این حرف ها مسئله ای را حل نمی کند و شاید به تعبیر اهل سیاست در موقعیت حساس کنونی! اوضاع را بدتر از این کند.چیزی که عیان است و حاجت به بیان نیست این که تا دیروز اگر عده ای حتی از کشته شدن کسانی که مثل آن ها فکر نمی کردند خوشحال می شدند آن را به زبان نمی آوردند.در فرهنگ ما همیشه آرزوی مرگ حتی برای دشمنان امری مذموم بوده و یا طلب خیر و آمرزش برای اموات همیشه امری نیکو به شمار می آمده،امروزه اما مرگ کسانی که حدس می زنیم شاید مثل ما فکر نمی کردند شادمانی و شعف عده ای را در پی دارد.حتی مرگ کودکان.حتی مرگ بی گناهان و این وضعیت خوفناک است.این حرف ها تکراری است.خودم بهتر از هرکس دیگری می دانم اما این وضعیت تکراری نیست و روز بروز دارد صورت های مهیب تری را از خود به نمایش می گذارد.چاره کار چیست؟اول از همه جدی گرفتن موضوع. جدی گرفتن موضوع هم به معنای امنیتی کردن موضوع نیست.گیرم چند نفر را هم به دلیل چند توئیت توهین آمیز بازداشت کردید آیا این جریان برای همیشه از جامعه ما رخت برخواهد بست و یا این که شدیدتر خواهد شد و به شکل های دیگر بروز خواهد کرد؟دیگر این که اولین و شاید ضروری ترین نیاز جامعه ما آشتی ملی است و دست برداشتن و دامن نزدن به این دوقطبی های خطرناک.مردم باید باور کنند به چشم دیگری به آن ها نگریسته نمی شود.هر حرکتی که مردم را به حاشیه براند و وضعیت خودی و غیرخودی را تشدید کند به این آتش که دیگر زیر خاکستر هم نیست و با چشم غیر مسلح هم می توان شعله ور شدن آن را دید دامن خواهد زد.طبق معمول و با علم این که این حرف ها به گوش هیچ کس نمی رسد این چند خط را نوشتم و از اعماق جانم آرزو می کنم که خداوند این سرزمین را از دروغ و خشکسالی در امان بداراد.ایدون باد!