او در حالی درخواست طلاق را پس گرفت که همسرش از ابتدا راضی به جدایی نبود. مهرداد از زندگیاش میگوید.
*چه مدت با همسرت زندگی کردی؟
ما دو سال با هم زندگی کردیم و دو سال هم بود که متارکه کرده اما هنوز طلاق نگرفته بودیم.
*چرا درخواست طلاق دادی؟
با عشق با سعیده ازدواج کردم اما دخالتهای خانوادهاش جانم را به لبم رسانده بود. دیگر نمیتوانستم ادامه بدهم.
*یعنی با همسرت مشکل نداشتی؟
وقتی خانوادهاش دخالت میکردند او هم طرف خانوادهاش را میگرفت و بحث بین ما بالا میگرفت. من در دو سالی که با او زندگی کردم اصلاً آرامش نداشتم.
*پس چرا حالا آمدی که درخواست طلاق را پس بگیری؟
پرونده در مرحله صدور رأی طلاق بود، برای همین هم برای پس گرفتنش آمدم، چون فهمیدم سعیده درگیر وضعیت بدی شده است.
*چه اتفاقی برای همسرت افتاده است؟
او درگیر سرطان شده و من نمیخواهم طلاق بین ما باعث شود که شرایط سختتری را تجربه کند و روی بیماریاش تاثیر بگذارد.
*یعنی هنوز هم همسرت را دوست داری؟
از اول همسرم را دوست داشتم. او زن صبور و مهربانی است. وقتی خانوادهاش نیستند خیلی بهتر با من رفتار میکند و آرامش داریم. او باعث شد من در زندگیام موفق شوم و کسبوکارم رونق بگیرد. من آدم بیچشمورویی نیستم که این چیزها را یادم برود اما رفتار خانوادهاش من را به جایی رساند که تصمیم گرفتم طلاق بگیرم.
*چه زمانی متوجه شدی که همسرت به سرطان مبتلا شده است؟
در دادگاه متوجه شدم. آخرین بار که جلسه دادگاه داشتیم با اینکه قبلاً به شدت مخالف طلاق بود و هر کاری میکرد تا جدا نشویم، ناگهان هرچه من گفتم را قبول کرد و گفت مخالفتی ندارد و با طلاق موافق است. این رفتارش من را مشکوک کرد. از طریق دخترخالهاش پیگیری کردم و متوجه شدم مریض است.
*یعنی فکر میکنی تصمیم احساسی گرفتی؟
وقتی متوجه شدم همسرم بیمار است حال بدی پیدا کردم. من عاشق این زن هستم، باید کنارش باشم تا دوره بیماری را بگذارند. برای همین هم تصمیم گرفتم درخواست طلاق را پس بگیرم.
*نظر همسرت چیست؟
فعلاً میگوید دوست ندارد به او ترحم کنم و کنارش باشم اما من ترحم نمیکنم. عاشقش هستم.